الی (بلا رمزی) به جوئل (پدرو پاسکال) میگوید: «من واقعاً میخواستم دوباره آستین کوتاه بپوشم». سال ۲۰۲۳ است و الی تقریباً ۱۵ ساله با دستی که پس از سوزاندن با یک ماهیتابه داغ، در گاز استریل پیچیده شده بود، به خانه میآید. البته، این بدان معناست که او این کار را عمداً انجام داده است. الی از قبل جای زخمی روی بازویش دارد که از گزش یک فرد آلوده به دست آمده و نشان دهنده مصونیت اوست، اما او باید آن جای زخم را از همه پنهان کند - به همین دلیل همیشه آستین بلند میپوشد - و این طاقتفرسا است. مصونیت او رازی است که تحمل آن دشوار است، و هر کاری که الی بتواند برای سبکتر کردن بار این بار انجام دهد - حتی اگر فقط پوشیدن لباسهای سبکتر در روزهای گرم باشد - ارزش چند ساعت درد را دارد.
الی به دینا (ایزابلا مرسد) میگوید: "واقعاً میخواستم دوباره آستین کوتاه بپوشم." سال ۲۰۲۹ است و الی در کنار زنی که دوستش دارد از خواب بیدار میشود، زنی که در مورد بازویش از او میپرسد. شب قبل، یک فرد آلوده دوباره الی را گزیده است. دینا با نگاه دقیق در نور صبح، میتواند چیزی بیش از تازهترین زخم را ببیند. زیر خالکوبی او یک سوختگی وجود دارد. دینا میپرسد: "خودت این کار را کردی؟" و الی همان استدلالی را که سالها پیش به جوئل داده بود، تکرار میکند. خالکوبی، سوختگی، نیشها - گذشته و حال الی را به هم متصل میکنند. آنها عزیزان او را نیز به هم پیوند میدهند: جوئل و دینا.
جوئل برای الی میخواند: «اگر روزی تو را از دست بدهم، مطمئناً خودم را هم از دست خواهم داد.» سال ۲۰۲۳ است و جوئل به تازگی برای تولد ۱۵ سالگی الی یک گیتار به او هدیه داده است. او همچنین برای او یک کیک خریده است، اما در حالی که ست (رابرت جان برک) پختن کیک را انجام داده، جوئل خودش گیتار را سرهم کرده است. او قطعات را تهیه کرده، قطعات را تراشیده و آن را فقط برای الی کوک کرده است. الی هنوز نواختن را بلد نیست، بنابراین از او میخواهد که برایش چیزی بخواند و او آهنگ «روزهای آینده» از پرل جم را انتخاب میکند.
این آهنگ قسمت ۶ را به خوبی قاببندی میکند. ما میتوانیم روزهایی را که جوئل بیشتر از همه گرامی داشته است ببینیم - روزهایی که با الی گذرانده، «روزهای تو و من» - با این آگاهی که به اندازهای که دوست داشته، از آنها برخوردار نخواهد شد. اما این اشعار آغازین هستند که شش سال بعد، در قسمت ۵، الی را تسخیر میکنند، زمانی که او گیتار دیگری را در تئاتر سیاتل برمیدارد و مینشیند تا بخواند. او شروع میکند به خواندن «اگر قرار باشد تو را از دست بدهم»، اما نمیتواند ادامه دهد. آیا خاطره جوئل است که او را متوقف میکند، یا خود اشعار؟
«اگر قرار باشد تو را از دست بدهم، مطمئناً خودم را از دست میدهم.» این پیشبینی برای جوئل نیز صادق بود، همانطور که برای دخترانش نیز صدق میکرد. او پس از از دست دادن سارا (نیکو پارکر) مدتها هویت خود را از دست داد، و خاطره آن فقدان همان چیزی است که او را به «نجات» الی برای خودش سوق داد. اکنون، الی در همان مسیر است. «تو»ی او جوئل است، و اکنون او را از دست داده است. اما آیا او خودش را نیز مانند او از دست خواهد داد؟ خاطرهای که باعث میشود او دیگر آواز نخواند، شبحی که در سالن با اوست، شاید بتواند دوباره قلب او را به سمت رحمت سوق دهد.
پدرو پاسکال در فصل دوم «آخرین بازمانده از ما»، قسمت ششم، در نقش جوئل با کوله پشتی و تیشرت، در حال قدم زدن در یک موزه قدیمی
پدرو پاسکال در «آخرین بازمانده از ما» با اجازه اریک میلنر عکس / HBO
قسمت ششم صحنههای زیادی از فصل دوم را از نو قاببندی میکند. سفر جوئل و الی به موزه، معنای دلخراشی به قدردانی او از فضانوردان میدهد، مانند کاوشگران محکوم به فنای آپولو ۱ که او در قسمت چهارم هنگام ورود به سیاتل به دینا از آنها یاد میکند. از طرف دیگر، پیام خشمگین الی به جوئل پس از اینکه ست را در شب سال نو به زمین زد - «من به کمک تو احتیاج ندارم» - اهمیت تکاندهندهای برای جوئل پیدا میکند، که خواهرزنش، ماریا (روتینا وسلی)، به او گفته است که «خانوادهها به یکدیگر کمک میکنند». اگر الی کمک جوئل را نمیخواهد، آیا واقعاً هنوز خانواده اوست؟
این قسمت که به کارگردانی نیل دراکمن، خالق سریال (و معمار بازیهای ویدیویی)، و نویسندگی دراکمن، هالی گروس و کریگ مازین ساخته شده است، زمینهی کلیدیای را به چگونگی پایان جنگ سرد جوئل و الی برای شروع فصل دوم اضافه میکند، مانند دعوایی که بین آنها در میگیرد، زمانی که کت (نوح لامانا) خالکوبی پروانهای الی را به او میدهد. (سید)
نکته: صمیمیت لطیف کت و الی وقتی جوئل در قسمت ششم به آنها سر میزند، در تضاد کامل با آن دوری سردشان در قسمت اول، زمانی که در حال گشتزنی هستند، قرار دارد.) جوئل سعی میکند معنای آن را بفهمد، اما این برای الی کمتر از انکار اولیهاش از تمایلات جنسیاش اهمیت دارد. (او میگوید: «این یک آزمایش لعنتی نبود.») به علاوه، جوئل که جوئل است، هنوز نکته اصلی را نمیفهمد. پروانهها، همانطور که گیل بعداً به او میگوید، بیشتر در مورد مرگ هستند تا تولد دوباره: الی نمیتواند از تلاش ناموفق خود برای مردن به خاطر یک هدف؛ برای بخشیدن زندگی، مصونیت، و یک «هدف بزرگتر» عبور کند.
دو سال بعد - پس از نقل مکان از خانه و رفتن به گاراژ - الی در حال تلاش برای حل مشکلش با جوئل به صورت مستقیم است. او فهرستی از سوالات را آماده کرده است تا از او در مورد آنچه واقعاً در سالت لیک سیتی اتفاق افتاده بپرسد. اما ناگهان یوجین (جو پانتولیانو) گاز گرفته میشود و جوئل او را میکشد. این مرگ نیست که الی را گرفتار میکند، اگرچه میتوان حس کرد که او با یوجین دوست بوده است؛ بلکه دروغ است. یک دروغ دیگر. او پس از اینکه با سردی و خودخواهی حقیقت مرگ شوهرش را برای گیل فاش کرد، با خشم به جوئل گفت: «تو قسم خوردی.» او قول داده بود که یوجین را تا جکسون همراهی کند و یک بار دیگر همسرش را ببیند. در عوض، او را تا دریاچهای همراهی کرد و به او شلیک کرد. او به یوجین دروغ گفت و به الی هم دروغ گفت.
الی میگوید: «تو به چشمانم نگاه کردی و همان چهره بود. همان نگاه لعنتی.» نه ماه بعد، در شب سال نو. الی بالاخره آماده است تا با جوئل روبرو شود. روح او به او رسیده است. الی این را میبیند - او این را در چهره جوئل میبیند، وقتی که جوئل قول میدهد یوجین را به گیل برگرداند، همانطور که پنج سال قبل، وقتی که قول داده بود حقیقت را در مورد سالت لیک سیتی میگوید، دیده بود. حالا، او چارهای جز پرداختن به آن ندارد.
جوئل میگوید: «ساختن یک درمان تو را میکشت.» الی ناله میکند: «پس قرار بود من بمیرم. این هدف من بود. زندگی من واقعاً مهم بود. تو آن را از من گرفتی. تو آن را از همه گرفتی.»
بلا رمزی و پدرو پاسکال در قسمت ششم فصل دوم «آخرین بازمانده از ما»، جوئل الی را در اتاقش نگه میدارد و او را آرام میکند.
بلا رمزی و پدرو پاسکال در «آخرین بازمانده از ما» با اجازه لیان هنچر / HBO
جوئل همزمان زیر بار خیانتش خرد شده است، اما به اندازه کافی مصمم است که بار آن را به دوش بکشد. او میگوید که دوباره این کار را انجام خواهد داد. او حاضر است بهای آن را بپردازد، و پس از گذراندن تنها چند روز با الی در طول پنج سالی که با او داشته، به راحتی میتوان فهمید که چرا او همه چیز را فقط برای داشتن آن زمان با او به خطر میاندازد.
الی میگوید: «[این] به این دلیل است که تو خودخواهی.»
جوئل پاسخ میدهد: «[این] به این دلیل است که من تو را دوست دارم.»
در «آخرین بازمانده از ما»، این دو احساس نه تنها مانع یکدیگر نیستند، بلکه به طور اجتنابناپذیری به هم مرتبط هستند. عشق خودخواهانه است. به عبارت دیگر، همانطور که مازین در مصاحبهای گفت، «عشق غیراخلاقی است. غیراخلاقی است زیرا از قوانین پیروی نمیکند. […] مشکل عشق است.» این باور در سراسر سریال طنینانداز است، چه در اعمال جوئل در سالت لیک سیتی، چه در اعمال کاتلین (ملانی لینسکی) در کانزاس سیتی، چه در اعمال ابی (کیتلین دیور) خارج از جکسون، یا اعمال الی تاکنون در سیاتل.
اما عکس این نیز صادق است. عشق میتواند راه حل باشد. فرانک (موری بارتلت) و بیل (نیک آفرمن) با تبدیل یک دیستوپیا به یک آرمانشهر (به ویژه فرانک که عشقش با گسترش به دیگران از بیل فراتر رفت) این را ثابت کردند. عشق الی به رایلی (استورم رید) نیز خالص و خوب بود. عشق او به جوئل، او را از عشقی که با سارا از دست داده بود نجات داد، و آن شب دوباره نجاتش داد، وقتی که به او گفت: «فکر نمیکنم بتوانم تو را به خاطر این ببخشم. اما دوست دارم امتحان کنم.»
رحمت. رحم شیرین. اگر ابی روز بعد به جوئل نمیرسید، چه کسی میداند زندگیاش چه میشد؟ حالا که بخشیده شده بود، چه کاری میتوانست انجام دهد، چه کسی میتوانست باشد؟ بخشش ضمنی الی بسیار قدرتمند است زیرا انتظارات را وارونه میکند؛ چیزی که در ابتدا مانند میخ محکمی بر یک جدایی دلخراش به نظر میرسد، در عوض مسیر را معکوس میکند و به یک حرکت حیرتانگیز دلسوزی تبدیل میشود. تنها در عرض چند ثانیه، قلبهای ما شکسته و التیام مییابند.
عشق میتواند مشکل یا راه حل باشد، و این هرگز واضحتر از بلندترین پژواک قسمت ۶ نیست، که برای اولین بار از پدر جوئل (با بازی تونی دالتون بزرگ) شنیده میشود. سال ۱۹۸۳ است و جوئل از برادر کوچکش، تامی، در برابر کتکی که میدانند یکی از آنها باید تحمل کند، محافظت میکند. جوئل و تامی از پدرشان میترسند، اما کلانتر پیر خودش را اینطور نمیبیند. او میگوید: «خب، بله، من تو را زدهام. و من تامی را زدهام. اما هرگز مثل [پدرم من را زده]. حتی نزدیک هم نشدهام. شاید خیلی زیادهروی کنم. […] اما من کمی بهتر از پدرم عمل میکنم. و وقتی نوبت تو شد، امیدوارم کمی بهتر از من عمل کنی.»
سال ۲۰۲۸ است، شب سال نو، و جوئل سعی میکند خودش را برای دخترش توضیح دهد، درست همانطور که پدرش زمانی سعی کرد خودش را برای جوئل توضیح دهد. جوئل میگوید: «من تو را دوست دارم، به روشی که تو نمیتوانی بفهمی. شاید هرگز نخواهی فهمید. اما اگر آن روز فرا برسد، اگر روزی روزگاری یکی از آنها را داشته باشی، خب، امیدوارم کمی بهتر از من عمل کنی.»
سال ۲۰۲۹ است. الی در سیاتل است و آن روز فرا رسیده است. آیا او میتواند مر را پیدا کند؟
آیا او زمانی آماده بود تا جوئل را به او نشان دهد، یا اینکه وقتی او را از دست داد، آن بخش از وجودش را از دست داد؟ قسمت ششم ثابت میکند که او فراموش نکرده که چه کسی بوده است؛ او لحظاتی را که با جوئل اهمیت داشتند به یاد میآورد، و آن ارواح هنوز درسهایی برای به اشتراک گذاشتن با الی دارند. آنها در تلاشند تا شخصی را که او زمانی بود و شاید دوباره بتواند باشد، برگردانند.
نمره: A
قسمتهای جدید «آخرین بازمانده از ما» یکشنبهها ساعت ۹ شب به وقت شرق آمریکا از HBO و Max منتشر میشود. قسمت پایانی فصل دوم در ۲۵ مه پخش خواهد شد.