همچنین باید گفت که Bloodlines حتی اولین فیلم ترسناک سال ۲۰۲۵ درباره شبح بی‌جسم مرگ نیست که تابلوهای قتل کارتونی و وحشیانه‌ای را خلق می‌کند: فیلم میمون اثر آزگود پرکینز هم در این زمینه عالی بود و هم آن را ارتقا داد. اما همانطور که معلوم شد، Bloodlines فقط به این دلیل دیر اکران شده است که قرار بود در فروشگاه آبجو و آتش‌بازی بخرد، و پسر، آیا آماده بود تا این دو چیز را به طور غیرمسئولانه‌ای با هم مخلوط کند؟ از همان لحظه‌ای که با سکانس افتتاحیه‌ی درخشانش در را می‌بندد، جدیدترین عضو خانواده‌ی «مقصد نهایی» تمرکز ویژه‌ای بر این دارد که مطمئن شود همه با داستان‌های خوبی برای گفتن به خانه می‌روند.

در مقدمه‌ی طولانی «خطوط خون» که در دهه‌ی ۱۹۶۰ روایت می‌شود، حس واقعی بازگشت به خانه وجود دارد، که آیریس و پاول، دو عاشق، را در مسیر رسیدن به بالای اسکای‌ویو (که اساساً همان برج سوزن فضایی است) برای یک شب بیرون رفتن دنبال می‌کند. سرنوشت در طول شب توجه آیریس را به تصاویر به ظاهر نامرتبط جلب می‌کند: یک آسانسور شلوغ، یک کودک مشکل‌ساز ترسناک با پاپیون، آشپزی که با شعله‌ی باز کار می‌کند، یک پیست رقص شیشه‌ای که صدها فوت در هوا معلق است. کارگردانان مشترک، آدام استاین و زک لیپوسکی، از پارانویای رو به رشد آیریس برای آماده‌سازی صحنه برای فاجعه، به طور آشکار استفاده می‌کنند: هر دومینویی که آنها ردیف می‌کنند، با چنان توجه طنزآمیزی برجسته می‌شود که وقتی گروه در حال نواختن آهنگ «فریاد» برادران ایسلی است و همه آن دومینوها شروع به افتادن می‌کنند، مشخص است که Bloodlines قرار است سخت‌تر از هر Final Destination قبل از خود به کمدی متمایل شود. این یک تغییر لحن است که به طرز چشمگیری با احترام آشکار نه تنها برای تله‌های مرگ در قلب این مجموعه، بلکه برای نحوه کنار هم قرار گرفتن اجزای این تله‌ها و ساخت یکدیگر به روش‌های مضحک‌تر، نتیجه می‌دهد.

داس مرگ هرگز آنطور که انتظار دارید در Bloodlines نمی‌افتد، و قطعات پازل‌های قاتل به روش‌های غافلگیرکننده‌ای وارد بازی می‌شوند. این یک بازی پنهانی است که Bloodlines نه تنها با علل مرگ، بلکه با اینکه چه کسی واقعاً هدف هر تله‌ای است، انجام می‌دهد - و این لحظات با دقت ساخته شده به ندرت از دست می‌روند. در پایان مقدمه، استاین و لیپوسکی ما را به اندازه یک فیلم کامل با قتل‌های اغراق‌آمیز سرگرم کرده‌اند، و ما هنوز حتی شخصیت اصلی خود را هم ندیده‌ایم. کارگردانان با سبکی پویا که در هر دو جبهه وحشت و کمدی موفق است و در فیلمبرداری و تدوین به وضوح دیده می‌شود، از کتاب سرود سم ریمی تقلید می‌کنند. باید به جلوه‌های ویژه اینجا اشاره کرد که عناصر عملی و جلوه‌های ویژه را به خوبی با هم ترکیب می‌کنند، به طوری که بدن‌ها تکه تکه، خرد، له و تکه تکه می‌شوند. برخی از این سکانس‌ها کمی کم‌اثرتر از بقیه به نظر می‌رسند - یکی در یک سالن تتو به ذهن خطور می‌کند، اما حتی آن یکی هم یک شوخی بسیار خنده‌دار برای صحنه بعدی ایجاد می‌کند. انگار که اذعان می‌کند همه ما در حال گذراندن وقت قرضی هستیم (چه مرگ‌های تصادفی وحشتناک و چه هیچ چیز دیگری)، Bloodlines تنها تعداد کمی از ۱۱۰ دقیقه گرانبهایی را که با آن می‌گذرانیم، هدر می‌دهد.

Bloodlines تراژدی اسکای‌ویو به زمان حال کشیده می‌شود، جایی که دانشجوی دانشگاه، استف لوئیس (کیتلین سانتا خوانا)، دچار رؤیاهایی از آن رویداد می‌شود که آنقدر مخرب است که او را به قید وثیقه تحصیلی درآورده‌اند. فیلم‌های مقصد نهایی همیشه حول محور پیشگویی‌هایی از تراژدی‌هایی ساخته شده‌اند که هنوز رخ نداده‌اند. با تغییر فرمول داستان و بررسی رابطه استف با تراژدی‌ای که قبل از تولدش اتفاق افتاده، «خون‌آلودگان» شروع بسیار جذابی دارد. با این حال، این جذابیت زیاد دوام نمی‌آورد: فیلم به سرعت فاش می‌کند که چرا استف این رؤیاها را می‌بیند و چگونه تراژدی اسکای‌ویو به مرگ‌هایی که در زمان حال اتفاق می‌افتد، مرتبط است.

دوستان و خانواده استف، که اکثریت بازیگران نقش‌های فرعی را تشکیل می‌دهند، از آن دسته افرادی نیستند که برای مونولوگ‌های جدی و غم‌انگیز در مورد مرگ و میر، سرعت خود را کم کنند. آنها کمی ساده‌تر از این حرف‌ها هستند. کمی... احمقانه. بسیاری از این شخصیت‌ها از یک جعبه سنگ هم احمق‌ترند، اما در اینجا، این موضوع با توجه به اینکه آنها باید به اندازه کافی بی‌توجه باشند تا شمشیر داموکلس را بالای سرشان نبینند، مناسب به نظر می‌رسد. خانواده گسترده استف مانند انتقام‌جویان الگوهای فیلم‌های ترسناک نوجوانانه هستند و خودشان هم این را می‌دانند: آنها نه تنها با دانش مخاطب در مورد ژانر وحشت، بلکه در مورد قوانین تثبیت‌شده مقصد نهایی نیز ارتباط نزدیکی دارند. در مقایسه، توانایی رو به رشد استف در درک رمز این ماتریکس قتل، لحظات فوق‌العاده‌ای را رقم می‌زند - اما به غیر از آن، شخصیت‌پردازی او نسبتاً ضعیف است. کیتلین سانتا خوانا به خاطر حفظ پایه‌های احساسی Bloodlines شایسته تقدیر است، حتی با وجود یک زیرداستان اضافی در مورد مادر جدا شده استف که کمی دیر شروع می‌شود و نمی‌تواند تأثیر واقعی داشته باشد.

Bloodlines بسیار هوشمندانه خود را به عنوان نقطه ورود برای تازه واردان قرار می‌دهد، که با توجه به اینکه پنج فیلم اول Final Destination چقدر به هم مرتبط هستند، منطقی است، اما فیلم مراقب است تا به برخی از به یاد ماندنی‌ترین تصاویر این مجموعه عشق بورزد - اشاراتی که واضح هستند، اما برای لذت بردن از Bloodlines به خودی خود، مزاحم نیستند. کمی تلاش بیشتر برای ایجاد فضا برای آواز خداحافظی تونی تاد فقید در نقش بلودورث شوم، انجام شده است. این چهره‌ی ترسناک معمولاً در فیلم‌های مقصد نهایی توقف می‌کند تا در مورد ماهیت مرگ تأمل کند، اما در اینجا در Bloodlines، آن لحظه نمادگرایی قدرتمندی به خود می‌گیرد: صحنه‌ی تاد به وضوح با این هدف طراحی شده بود که به او فرصتی برای خداحافظی با سرسخت‌ترین طرفدارانش بدهد. سنگینی صحنه‌هایی که او به خاطرشان مشهور است، مانند یک قطار باری در اینجا، به طرز چشمگیری توسط فیلمبرداری فوق‌العاده‌ای که اغلب تاد را طوری قاب می‌گیرد که انگار مستقیماً با مخاطب صحبت می‌کند، تقویت شده است. این یک ضربه‌ی نهایی قدرتمند است که کمتر کسی در این فضا از آن برخوردار است و تعداد کمتری هنوز لیاقت بیشتری دارند.

در Final Destination: Bloodlines، مرگ زندگی مهمانی است. طرح کلیشه‌ای آسیب‌های خانوادگی ششمین فیلم مقصد نهایی، تازگی کمی دارد، اما آنچه که برداشت کمدی-پیشرو از فرمول تثبیت‌شده‌ی این مجموعه در عمق موضوعی کم دارد، با قتل‌های لذت‌بخش و خوش‌طراحی‌شده و طنز بی‌حد و حصر چوبه‌دار جبران می‌شود. ماشین‌های کشنده‌ی روب گلدبرگ در Bloodlines، گواهی بر لذت قدرتمند و ساده‌ی یک صحنه‌آرایی و نتیجه‌ی خوب اجرا شده، قابل لمس و رضایت‌بخش هستند و از ترکیبی قوی از جلوه‌های ویژه‌ی عملی و بصری بهره می‌برند. این یک نقطه‌ی شروع فوق‌العاده برای طرفداران جدید است، اما به طرفداران وفادار به «مقصد نهایی» به خوبی پرداخته شده است، با اشاراتی شیطنت‌آمیز به فیلم‌های قبلی و یک خداحافظی واقعاً تأثیرگذار از یکی از پادشاهان فقید ژانر وحشت، تونی تاد.